جذاب وعالی
به وبلاگ من خوش آمدید

آیا ازمذاکرات هسته ای راضی هستیدیانه؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان هرچی بخواهی و آدرس taha1367.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


.

آمار مطالب

کل مطالب : 84
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 29
باردید دیروز : 1
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 34
بازدید سال : 60
بازدید کلی : 15582
روزهای بودن

این روز ها روز های بودن است
 
این روزها روزهای خواستن بودن است
 
خواستن بودن تو
 
بودن و دیدنت
 
بودن و حرف هایت
 
بودن و دلگرمی هایت
 
این روزها قاب عکست کارم را راه نمی اندازد
 
چشمانت از پلک نزدن خسته نشد؟
 
تو اگر خسته نیستی
 
من دیگر خسته ام
 
خسته ام از نبودن و ندیدنت
 
خسته ام از نشنیدن صدایت
 
خسته ام از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمیدهد
 
خسته ام
 
به اندازه تمام لحظه های نبودنت
 
این روزها دستانم دستانت را میخواهد
 
و دلم حضورت را
 
این روزها چشمانم به دنبال بودنت میگردد
 
اما نیستی
 
نیستی تا مرهمی بر بی قراری هایم شوی
 
نیستی تا دل خوش شوم از داشتن بابا
 
این روزها..................................

تعداد بازدید از این مطلب: 53
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نحوه شهادت شهید محمد رضا شفیعی

نحوه شهادت شهید محمد رضا شفیعی (شهیدی که بعد از 16 سال با پیکری سالم پیدا شد) به گزارش خبرنگار تا شهدا از خراسان رضوی؛ جملات بالا از خاطرات منتشر نشده نحوه شهادت محمد رضا شفیعی (شهیدی که بعد از 16 سال با پیکری سالم پیدا شد) را از زبان حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد در مصاحبه با خبرنگار تا شهدا به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید شفیعی پرداخته است.

عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ 01365/10/03 آغاز گردید و در صبح روز 1365/10/04 به اسارت دشمن در آمدم و با توجه به جراحاتی که داشتم بعد از دو اذیت و شکنجه در 1365/10/06 به همراه تعدادی از اسرای ایرانی به بیمارستان نظامی در شهر بصره منتقل شدیم. از آنجایی که مدت طولانی از زمان مجروحیت می گذشت و در طول این مدت نیز اذیت و آزارهای دشمن توان جسمی ام را ضعیف کرده بود در ساعات اولیه حضور در بیمارستان را هیچ به خاطر ندارم ولی اولین چیزهایی را که به یاد دارم شهید بزرگوار شفیعی بود که در تخت سمت چپ من بود، بعد از به هوش آمدنم تنها صدایی که شنیدم صدای ایشان بود که در حال صحبت با هم اتاقی هایمان بود و من که هنوز به شرایط دلگیر اسارت عادت نکرده بودم و غمیگن و ناراحت بودم چون از سرنوشتی که خواهم داشت خیلی اگاهی نداشتم سکوت را بهتر می دانستم تا حرف بزنم و فقط نگاه میکردم.


ساعت حدود 4 الی 5 بعد از ظهر بود که یک سرباز عراقی وارد اتاق شد و مستقیم به سمت محمد رضا رفت و محمد رضا با این سرباز بسیار خودمانی شروع به صحبت کرد با زبان اشاره به این سرباز می گفت عکس روی دیوار که در بالای درب ورودی بود را بردارد (عکس صدام) وسرباز عراقی با کلام اشاره می گفت نه نه این حرفها را نزن که سرت را می برند و سر من را هم می برند.


ولی محمد رضا با لحن جدی و با چاشنی به شوخی می گفت نه عکس را بده تا من زیر پایم بشکنم و بلند بلند به صدام مرگ می گفت و درود بر خمینی را می گفت و سرباز را هم مجبور می کرد که بگوید.
من از صحبتهای محمد رضا و سرباز عراقی در تعجب بودم که این چه رفتاری است وقتی سرباز عراقی از اتاق خارج شد به محمد رضا گفتم مگر این سرباز را می شناسی که اینقدر راحت با او حرف می زدی گفت نه، گفتم پس با چه جراتی اینگونه صحبت می کردی گفت من از هیچ کس ترسی ندارم من به عراقی ها گفته ام که پاسدار هستم این عراقی ها هستند که باید از من بترسند.


آنها اسیر ما هستند نه ما اسیر اینها همنیطور که این شهید عزیز صحبت می کرد من با خودم گفتم، گفته بودن موجی ولی ندیده بودم این موج با این اسیر ایرانی چه کرده است. 
با توجه به داروهای که خورده بودم به خواب رفتم نمی دانم چه مقدار زمان بود که ناله های محمد رضا از خواب بیدارم کرد و سئوال کردم چه شده؟ گفت: درد دارم و بر روی تخت نشسته بود و از درد به خودش می پیچید و عراقی ها را صدا می کرد که کمکش کنند و پرستار آمد و آمپولی به او زد و رفت. من از محمد رضا اسمش را تازه پرسیدم و سعی کردم او را بیشتر بشناسم که او به من گفت اسمت چیست؟ گفتم: حسین. گفت: حسین من زنده نمی مانم جراحت من بسیار زیاد است من را فراموش نکن من محمد رضا پاسدار و بچه شهر قم هستم که اجازه ندادم حرفش تمام شود و صورتم را برگرداندم و گفتم لطفا بگیر بخواب... دوست ندارم در این مورد حرفی بشنوم چون از حرفهای محمد رضا دلم به یکباره گرفت غروب بود، اسارت بود، جراحت بود و اینها خودش به اندازه کافی دلگیر بود و دیگر توان تحمل شنیدن وصیت نداشتم.


چشمانم را اشک گرفته بود. آن زمان من فقط 14 سال داشتم درد جراحتم را فراموش کردم و اشک می ریختم به حال تنهایی وغربت گریه می کردم انقدر آگاهی و پختگی مردانه را نداشتم که دل کوچکم بتواند این همه غم را تحمل کند و در همان حال اشک و غم به خواب رفتم و ساعتهای 3 صبح بود که با ناله های محمد رضا از خواب بیدار شدم. 
گفتم: محمد چیه هنوز که نخوابیدی؟
گفت: من که گفتم درد دارم ....

شهید محمد رضا شفیعی

(شهید محمد رضا شفیعی)

تعداد بازدید از این مطلب: 53
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد+تصاویر
شهید محمد رضائی /پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد + تصاویر

به گزارش خبرنگار تا شهدا از خراسان رضوی؛ جملات بالا از خاطرات دوم آزاده حسین محمدی مفرد در مورد اسارت و نحوه شهادت شهید محمد رضائی است که قبل از این خاطره، خاطرات قبلی این آزاده با عنوان (شهیدی که بعد از 16 سال با پیکری سالم پیدا شد - شهید محمد رضا شفیعی) در پایگاه خبری تا شهدا منتشر شده بود که با استقبال بسیار زیاد کاربران ، خبرگزاری ها، سایت ها و وبلاگ ها قرار گرفته بود. خاطرات دوم این آزاده را در تا شهدا منتشر می کنیم.

 

حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد در مصاحبه با خبرنگار تا شهدا به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید محمد رضائی پرداخته است.

 

عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت جعبه شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد.

 

خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی،  شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی  بود سوت و دست و فریاد بزنند!

 

 اینجا سوت بود اما سوت خمپاره... دست بود اما قطع شده! هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای ب شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند .بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد .نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اثابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند.

این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم.

 

اسیر شهید محمد رضایی


تعداد بازدید از این مطلب: 53
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مروری بر روزهای رزم و مقاومت شهید سپهبد صیادشیرازی

مروری بر روزهای رزم و مقاومت شهید سپهبد صیادشیرازی

 

 سینه ستبر تاریخ مالامال از خاطرات حیات و ممات مردان مردی است که روحشان فراتر از زمان و عرصه فراخ زمین تنگ تر از قلب سرشار از عشقشان بوده است. عشق به یگانه هستی بخش که اشتیاق لقائش آرام از جسم و جان آن ها گرفته و سر سودایی شان را همواره بر آستان داشته است.
امیر کم نظیر ارتش اسلام سپهبد علی صیاد شیرازی یکی از این پر و بال سوختگان وصال نور است که لباس زیبای شهادت زیبنده قامتش و کمترین مزد اخلاص، فداکاری و ایثار و پروانگی اوست. سردار سرافراز جبهه توحید و بسیجی آشنای جبهه های افتخار و شرف و نور، این سردار بیدار و جهادگر عرصه های پیکار و شیر بیشه شجاعت و ایثار و عاشق بی قرار و اسوه اخلاص و استقامت با صدق و صفا، پس از عمری جهاد خالصانه و جانبازی در خطوط مقدم دفاع از اسلام و ولایت، با پیکر خونین و چهره رنگین و مخضوب به دیار معشوق شتافت و شهید شاهد جوار حق گردید و اجر و پاداش آن همه اخلاص و ایثار را در همین دنیای فانی نیز گرفت.
 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 39
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اصطلاحات و کلمات مرسوم در جبهه

 اصطلاحات و کلمات مرسوم در جبهه

رزمندگان در جبهه از اصطلاحاتی استفاده میکردن زیبا که ریشه در اعتقادات انها داشت .رزمندگان در طول ۸سال دگه برای خودشان دنیایی دیگر ساخته بودن با اوصاف بهشت /انها دنیایشان را از بیرون جدا کرده بودن مثلی که متعلق به کره دیگر بودن فضایی بودن /کسی که برای اولین بار وارد جبهه میشد اصلا تصور نمیکرد چنین دنیایی باشد همه یک رنگ و هیچکدام بر دیگری مقدم نیست اسمش فرمانده هست در صف می ایستد تا نوبتش شود وضو بگیرد از سرویسها استفاده کند .روحانی است الان داشت روی منبر موظه میکرد .یک ساعت بعد داره ظرفهای هم چادریهایش را میشورد /ای بابا ایشان ریس مدرسه ما هستند اینجا همراه شاگردانش داره سینه خز میرود .نه زین به پشت نه پشت به زین است /پس چرا اینجوری هست /ای وای مهندس فلان است داره یک بچه ۱۶ساله از جلو نظام و بشین پاشو میدش خدای من اینجا کجاست  نکنه خوابم بهشت نیست /
تعداد بازدید از این مطلب: 57
موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود